نوجوانان گروه سنی مهم اما مغفول این سالهای تلویزیون بودهاند؛ گروهی که پیش از این مهمترین برنامهها و سریالهای تلویزیون در دهه ۶۰ و ۷۰ برای آنها ساخته میشد، از طنزها و مجموعههای مفرح تا قصههای ملودرام و جدی اما در چند سال اخیر اهتمام چندانی برای جذب آنها به تلویزیون، بیان دغدغهها و مسائل شأن وجود نداشته و حتی راهاندازی شبکهای به نام «امید» هم کمتر توانست در تولید و ساخت آثار ماندگار مشابه دهههای قبل مؤثر واقع شود.
سریال «از سرنوشت» از معدود سریالهایی است که با دغدغه نسبت به این نوجوانان در چند فاز به تولید رسید و به دلیل اقبال مخاطب قرار است فصل جدید آن نیز وارد پروسه ساخت شود. این سریال قصه دو رفیق به نامهای هاشم و سهراب را از کودکیشان تا دوران جوانی روایت کرده است. هاشم، سهراب و نغمه با بازی دارا حیایی، کیسان دیباج و فاطیما بهارمست که اگرچه همه به نوعی اولین بازیهایشان در تلویزیون محسوب میشود اما سریال در کنار بازیگران کارکشته و چهره توانست معرف استعدادهای جدید هم باشد.
«از سرنوشت» سریالی است که قصههای در هم تنیدهای دارد و همه قصهها در نهایت با قصه همان شخصیتهای اصلی پیوند میخورد و شاید همین کشش قصهها یکی از دلایل عمده سریال در جذب مخاطبانش بوده است. قصهای که اگرچه از موقعیتهایی دراماتیک بهره گرفته است و به طور مثال از رفقایی حرف میزند که از پرورشگاه آمدهاند اما قرار نیست روی تلخیهای آنها متمرکز شود بلکه آنها را به سمت امید و موفقیت و فراز و نشیبهای مختلف هدایت میکند.
همزمان با پخش آخرین قسمتهای فصل سوم سریال «از سرنوشت» مهر نشستی را با حضور عوامل اصلی این مجموعه ترتیب داد؛ محمدرضا خردمندان کارگردان، محمد محمود سلطانی، روحالله صدیقی و مسعود کرمی نویسندگان فیلمنامه در این نشست حضور داشتند. حسین پاکدل بازیگر مطرح تئاتر، سینما و تلویزیون نیز که در هر سه فصل این سریال نقش ایفا کرده است، با توجه به شرایط کرونایی به صورت آنلاین در این نشست حاضر و به تناسب موضوعات مطرح شده پاسخگوی سوالات ما شد.
قسمت اول گفتگوی مهر با عوامل سریال «از سرنوشت» را در زیر میخوانید:
* جناب پاکدل این روزها شنیده میشود که قرار است فصل جدید سریال «از سرنوشت» به تولید برسد، سریالهای معدودی بودهاند که توانستهاند در چند فصل ساخته شوند و هر بار هم رضایت مخاطب را در برداشته باشند. فکر میکنید تلویزیون تا چه اندازه باید از ظرفیت و اعتباری که از یک سریال برای جذب مخاطبانش داشته بهره بگیرد؟
حسین پاکدل: در ابتدا میخواهم ضایعه از دست دادن آقای پرویز پورحسینی را به همه مخاطبان شما و هنرمندان تسلیت بگویم. ما در این چند وقت از هنرمندان و کادر پزشکی افراد زیادی را از دست دادیم. آقای کریم اکبریمبارکه، چنگیز جلیلوند، عالیجناب کامبیز پرتوی و در نهایت پرویز پورحسینی، خیلی شرایط سختی است، امیدوارم از این گردنه عبور کنیم و بتوانیم با آرامش به خلق اثر هنری بپردازیم.
وظیفه رسانه این است که بتواند جدای از سرگرمی، تغییر رفتار، تربیت و پیش برندگی ایجاد کند. هرچقدر رسانه بتواند از عوامل جذابیت استفاده کند این هدف زودتر به مقصد میرسد و جامعه به جلو رفته، افکار مردم شکل پیدا میکند. درست است که ما در جغرافیایی به اسم ایران زندگی میکنیم ولی با فرهنگها و نگرشها و سلایق متفاوت و روحیات مختلف زیر سقف آسمان کشوری به نام ایران زندگی میکنیم که مایه مباهات هم هست. برای بهره برداری از این فاکتورها در سریالها، باید آدمهای حرفهای را به کار بگیریم تا به نتیجهای که میخواهیم برسیم.
«از سرنوشت» از سریالهایی بود که در کنار دیگر سریالها توانست تا حدودی موفق شده و دیده شود و این روزها در پایان پخش قرار دارد. دوستانم گفتند احتمالاً تولید این سریال ادامه دارد و این نشان دهنده استقبال مخاطب از سریال و اراده مدیران تلویزیون است. متأسفانه در رسانه ما خیلی باب نیست که چند فصل از یک سریال ساخته شود. به محض اینکه سریالی موفق شود معمولاً تلویزیون دچار تردید میشود که آن سریال چه نکتهای داشته است که مردم دوست داشتند و جذبش شدهاند. باعث نگرانی مدیران میشود که نکند نکتهای در سریال بوده است که از دست ما در رفته و مخاطب آن را پسندیده است مثلاً موفقیت سریال پایتخت باعث شد بیشترین آسیب را هم ببیند.
حسین پاکدل: گاهی سریالهای ترکیه به هزار قسمت هم میرسد اما ما خیلی هنر کنیم تا ۱۰۰ قسمت یا ۱۲۰ قسمت سریال میسازیم. بعد از آن میخواهیم حرف و محتوای جدیدمان را در سریال دیگر بیان کنیم. درحالیکه حرف جدید را میتوان در قالب سریالهایی بیان کرد که مردم با آنها خاطره دارند * سریالهای خیلی موفقی هم در دهههای پیش داشتهایم که برخی یا در فصلهای جدید ناکام بودند و یا در همان سری اول باقی ماندند.
پاکدل: حدود ۱۰ یا ۲۰ سال پیش سریالهای پرمخاطبی داشتیم و در عرصه رسانه از موفقیت زیادی برخوردار بودیم در همان زمان ترکیهایها اصلاً بلد نبودند سریال بسازند و حتی از عوامل ما میخواستند در تولید مجموعهها کمکشان کنند. اما الان تقریباً ترکیه در عرصه سریال سازی توانسته است بعد از آمریکا و انگلیس بایستد و از حیث تجاری سازی و تأثیرگذاری جهانی هم موفق باشد.
گاهی سریالهای ترکیه به هزار قسمت هم میرسد اما ما خیلی هنر کنیم تا ۱۰۰ قسمت یا ۱۲۰ قسمت سریال میسازیم. بعد از آن میخواهیم حرف و محتوای جدیدمان را در سریال دیگر بیان کنیم. درحالیکه حرف جدید را میتوان در قالب سریالهایی بیان کرد که مردم با آنها خاطره دارند. فکر کنید اگر «محله بهداشت» یا مجموعه «مثل آباد» هنوز ادامه پیدا میکرد چقدر میتوانست مخاطب داشته باشد. سریال «از سرنوشت» هم میتواند سالها با قصههای جدید و فضاهای جدید ادامه پیدا کند.
* آقای خردمندان ما پیش از این هم سریالهایی با موضوع فرزندان پرورشگاهی داشتهایم اما این قصه چرا اینقدر مخاطبانش را جذب کرد و اصلاً چه چیز باعث شد سراغ ساخت آن بروید به ویژه که این سریال به طور نسبی با ساخت «بچه مهندس» هم همزمان شد و هر دو جزو کارهای پرطرفدار شدهاند.
محمدرضا خردمندان: بعد از فیلم «بیست و یک روز بعد» انواع و اقسام فیلمنامهها به من رسید اما هیچیک مرا جذب نکرد. برخی از فیلمنامهها را نمیخواندم و یا با دو صفحه آنها را کنار میگذاشتم. زمانی که فیلمنامه «از سرنوشت» به دست من رسید هم تا چند روز اول سراغش نرفتم و یک روز روی مبل بهصورت دراز کشیده چند صفحه را خواندم و همینطور ادامه دادم، ابتدا یک قسمت و بعد دو قسمت خواندم و بعد بلند شدم و تا چهار قسمت پشت میز خواندم و الی آخر! بعد از آن با تهیه کننده قرار گذاشتم. قصه این سریال برای من کشش داشت و از همان اول مرا جذب خود کرد. من «بچه مهندس» را نه دیده بودم و نه چیزی درباره آن شنیده بودم...
* البته قبلاً هم گفته شده بود که فیلمنامه «از سرنوشت» قبل از «بچه مهندس» نوشته شده بود؟
خردمندان: بله این فیلمنامه قبل از آن سریال نوشته شده بود اما میخواستند کامل شود مدل تیم نویسنده ما و تهیهکننده اینگونه بود. همین پروسه باعث شد کمی زمان برد و در همین زمان هم طرح «بچه مهندس» تصویب شد و آنها با سرعت بیشتری سریال را ساختند. از این حیث فکر میکنم شاید شبکه باید بیشتر دقت میکرد البته اشکالی هم ندارد. به تعبیر بزرگی دوران «چه گفتنها» تمام شده و «چگونه گفتنها» مهم است.
به هر سوژهای بخواهید بپردازید قبل از شما کسی آن را کار کرده است و آنچه که این قصه را برای من متفاوت کرده بود نگاهی بود که نسبت به این بچهها وجود داشت. فراز و نشیبهایی که بین دو کاراکتر اصلی سریال وجود داشت و اینکه محور قصه اتفاقاً رفاقت بود نه یتیم بودن این افراد. معمولاً قصههای ملودرامی که درباره بچههای پرورشگاهی ساخته میشود روی تلخیها و یتیم بودن متمرکز میشود اما در قصه «از سرنوشت» آکسان روی رفاقت بود. آنجایی که برای سهراب پدر و مادر پیدا میشود به خاطر رفاقتش با هاشم بازمیگردد و در تب و تاب رفیق است و این تا آخر ادامه پیدا میکند. اینجاست که «از سرنوشت» معنای متفاوتتری پیدا میکند و برای من که قبل از این سریال در فضای نوجوان خیلی جدی کار کرده بودم جذاب بود. من در سینماییام هم چنین زوجی داشتم که با یک هدف مشترک پای هم میایستند.
* یعنی یتیم بودن فقط بستر تعریف یک قصه بود؟
خردمندان: بله بستری بود که قرار بود طی آن رفاقت عمیقی شکل بگیرد و بعد ما مجموعهای از مسائل بچههای بی سرپرست را ببینیم و از سویی با نگاهی دقیق و حساب شده به آسیب شناسی بی خانوادگی و تنهایی بپردازیم. و اینها ذیل یک قصه جذاب بود که قرار نبود شعار بدهد و با چفت و بستهای آبکی جلو برود.
* تا چه حد وارد تحقیق نسبت به پرورشگاهها شدید؟ آماری دارید که چقدر فراگیری نسبت به بچههای پرورشگاهی در کشور وجود دارد؟ یا برای شما هم که نویسنده کار هستید پرورشگاهی بودن صرفاً بستر روایت قصه بود؟
محمد محمودسلطانی: ایده این کار براساس مصاحبه یک وکیل است که زمانی پرورشگاهی بوده است. البته از او در سریال ما فقط یک اسم با نام «ظفر» باقی ماند که اکنون وکیل سهراب است. این قصه براساس آن مصاحبه شکل گرفت که گفتگویی از یک وکیل موفق و اهل پرورشگاه بود. او در آن گفتگو از دغدغهها و مسائل بچههای پرورشگاهی حرف زده بود. بعد از آن تحقیقات شروع شد و محقق سریال این تحقیقات را در اختیار ما قرار داد که طی آنها ما تفاوت یک کودک پرورشگاهی را با دیگران متوجه شدیم که کمبودهایش چیست؟ و چه مشکلاتی دارد؟ یا رفاقتهایش چگونه شکل میگیرد؟ و حسادتهایش چگونه است و خیلی مسایل دیگر.
محمود سلطانی: این بچهها معمولاً به مدارسی میروند که نزدیک پرورشگاه است و پرورشگاهها هم به دلیل کمکهایی که باید دریافت کنند در بالا شهر ساخته میشوند و اصلاً خود این موقعیت که این بچهها در کنار بچههای بالاشهر درس میخوانند دراماتیک است طبیعتاً اگر روحیات بچههای پرورشگاهی را نمیدانستیم، نمیتوانستیم دست به نوشتن ببریم. آنچه که در سینما و تلویزیون ما جایش خالی است و خود من در سالهای اخیر بیشتر به آن اهمیت دادهام پژوهش و تحقیق قبل از شروع کار است. ایدهای گاهی به ذهن ما نویسندهها میرسد که تصاویری که از آن ایده داریم ویترینی است یعنی تصاویری که سرچشمهاش تلویزیون، سینما و مطالب ویترینی است که خواندهایم و وقتی به واقعیت موضوع نزدیک میشویم، میفهمیم چقدر فاصله داریم و چقدر متفاوت است. من و آقای صدیقی ابتدا شروع کردیم و بعد خانم خسروآبادی و آقای کرمی به ما پیوستند و همه درگیر این تحقیقات شدیم که حتی برای فصل جدید هم ادامه دارد.
* تحقیقات میدانی هم داشتید؟
محمود سلطانی: پرورشگاهها تلاش دارند از بچهها مراقبت کنند و برای همین به راحتی شما را به داخل خود راه نمیدهند مخصوصاً اگر بدانند خبرنگار هستید یا برای تحقیق رفتهاید چون قرار است هویت این بچهها پنهان بماند. مثلاً یک بچه پرورشگاهی یاد میگیرد که وقتی به مدرسه هم میرود اعلام نکند که از پرورشگاه است تا مورد تمسخر یا دل رحمی دیگران قرار نگیرد و اتفاقاً ما همین جزئیات را در قصه آوردهایم. اینها معمولاً به مدارسی میروند که نزدیک پرورشگاه است و پرورشگاهها هم به دلیل کمکهایی که باید دریافت کنند در بالا شهر ساخته میشوند و اصلاً خود این موقعیت که این بچهها در کنار بچههای بالاشهر درس میخوانند دراماتیک است و همینها باعث میشود که قصه خلق شود. در نهایت ما وارد پرورشگاه شدیم البته نه با نامه بلکه شخصی وارد شدیم.
* آقای خردمندان به عنوان کارگردانی که اولین سریالتان را در تلویزیون ساختید چه موضوعاتی هست که فکر میکنید با آنها چالش دارید و یا تمایل دارید برای ساخت آنها انرژی بگذارید در مقابل کارگردانانی که شاید این مسیر را رفته باشند و حتی به خودسانسوری رسیده باشند.
خردمندان: من خود را به این سنین نوجوانی و جوانی نزدیک میبینم و اتفاقاً حساسیتهایی روی مسائل این قشر دارم. فکر میکنم جای خالی این مسائل در تلویزیون خیلی احساس میشود. الان همه جا به این نتیجه رسیدهاند که مخاطب اصلی سریالها نوجوانها هستند چون بیشترین تأثیرپذیری را از قصه دارند. شاید من که ۳۷ سال دارم دیگر به راحتی تاثیر نپذیرم و باید خیلی قصه عجیب و غریب باشد تا برایم تاثیری داشته باشد چون شکل گرفتهام و شخصیتم به ثبات رسیده است.
اما در سن نوجوانی است که چالش و مسائل فراوانی وجود دارد. در اطراف من همه خانوادههایی که نوجوان دارند با آنها درگیر هستند. چالشهایی را میبینم که اصلاً به مخیله ما دهه شصتی ها خطور نمیکند. اپلیکیشنهایی مثل تیک تاک و لایکی و… فرزندان را درگیر کرده است و خیلی از پدر و مادرها خبر ندارند درحالیکه آسیب هم میبینند، کاری هم نمیتوانند انجام دهند.
خود من دوستی دارم که حدود ۴۰ سالش است و یک نوجوان حدوداً ۱۳ ساله دارد که ساعت خوابش را به گونهای تنظیم میکند که وقتی پدر و مادرش میخوابند او بیدار باشد. اتفاقاً پدرش فیلمساز معروفی هم هست اما جنگیدن با فرزندش فایدهای ندارد و دغدغهاش این است که چگونه فرزندش شب را تا صبح سر میکند.
خردمندان: فکر میکنم تلویزیون هنوز به قدر کافی متوجه حساسیتها نشده است و نمیداند جامعه دچار این معضلات است. از طرفی هم اگر قرار باشد تلویزیون به این مسائل بپردازد آنقدر ممیزی و دستانداز جلوی پای فیلمساز است که او ترجیح میدهد اصلاً به این حوزهها ورود نکند * تلویزیون روی چنین فردی تاثیرگذاری دارد؟
خردمندان: فکر میکنم تلویزیون هنوز به قدر کافی متوجه حساسیتها نشده است و نمیداند جامعه دچار این معضلات است. از طرفی هم اگر قرار باشد تلویزیون به این مسائل بپردازد آنقدر ممیزی و دستانداز جلوی پای فیلمساز است که او ترجیح میدهد اصلاً به این حوزهها ورود نکند. اینها مسائلی است که راحت باید درباره آنها حرف زده شود و حتی به نمایش دربیاید اما فکر میکنم موانع زیادی وجود دارد. طبیعتاً بخش زیادی از این مسائل مغفول میماند و حرف زدن درباره اینها راحت نیست. من زمانیکه فیلم «بیست و یک روز بعد» را ساختم متوجه شدم که چقدر جای مباحث مربوط به نوجوان در آثار نمایشی خالیست که باعث شد این حد از فیلم من استقبال شود.
* در این کار با بازیگران ناشناخته کار کردید فکر نکردید که ریسک باشد؟
خردمندان: من و علیرضا بذرافشان (کارگردان فاز دوم سریال) اعتمادمان به قصه خوب و متن فیلمنامه بود. من تجربهای مشابه در فیلم سینماییام داشتم که چهره به آن معنا ندارد و کل قصه را یک نوجوان حدود ۱۳ ساله به دوش میکشد. آنجا متوجه ارزش قصه خوب شدم که اگر کشش داشته باشد و همذات پنداری مخاطب را بدست بیاورد میتواند فقدان حضور سلبریتی ها و چهرهها را پر کند.
البته «از سرنوشت» خالی از بازیگران چهره نیست اما بار اصلی درام روی چند جوان میگذرد. فکر میکنم «از سرنوشت» در کنار سریالهایی که با تکیه بر چهرهها پیش میروند این را بیشتر اثبات کرد که تکیه تلویزیون باید به سمت قصهها بیاید و بیشتر به فیلمنامه و نویسنده اهمیت و بها بدهد. من نسبت به بازیگرانی که خودم انتخاب کردم بیشتر سمت بازیگرانی رفتم که پیشینه تئاتری داشتند.
خودم به صورت مداوم تئاتر میدیدم و چهرههایی را انتخاب میکردم که حتی اگر قرار است فرد یک سکانس بازی کند همان یک سکانس از کار بیرون نزند، نکتهای که معمولاً به عنوان یک ضعف در سریالها دیده میشود. البته «سیامک راشدی» هم در پیدا کردن این بازیگران خیلی به من کمک کرد، درحالیکه من برای همان یک سکانس ارزش قائل بودم و برای کسی که قرار بود حتی در یک سکانس بازی کند از تعداد زیادی بازیگر تست میگرفتم. بعد از انتخاب این افراد با آنها تمرین و دورخوانی کردیم و درنهایت فکر میکنم نتیجه دلنشین بود.
محمود سلطانی: وقتی ما نویسندگان با یکدیگر صحبت میکردیم نتیجه برایمان جذاب بود حتی خود من یاد کارهای آقای اصغر فرهادی افتادم البته فقط در بخش انتخاب بازیگر فرعی میگویم در مقایسه با سریالهایی که فرهادی برای تلویزیون میساخت مثل سریال «داستان یک شهر» که یکی از نویسندههایش هم علیرضا بذرافشان بود. در آنجا هم بازیگران فرعی فوقالعاده بودند چون دقیقاً فرهادی هم از تئاتر آمده بود و برای انتخاب بازیگر وقت میگذاشت.
خاطرم هست در زمان تولید «از سرنوشت»، یک روز یکی از عوامل پشت صحنه سریال خیلی شاکی شده بود از محمدرضا خردمندان و میگفت برای نقشی که چهار سکانس دارد چند ده نفر را دیده است و این برای ما خیلی جذاب بود. به ویژه که برای ما به عنوان نویسنده مهمتر هم بود چون به طور مثال در سریالی کاراکتری با دو سکانس مینویسیم که آنقدر بد دیالوگ میگویند خودمان مجبور هستیم حذف کنیم یا ننویسیم. درحالیکه همین فرعیها هستند که کار را کامل میکنند و در سریال «از سرنوشت» کاراکترهای فرعی ما هم خوب بودند و همه اینها به باور تماشاگر کمک کرده است.
* در این چند سال برخی سریالها سراغ معرفی بازیگران جدید هم رفتهاند اما هنوز کمتر سراغ تئاتریها میروند و شما برای نقشهای مورد نظرتان تئاتریها را انتخاب کردید.
خردمندان: من روی بازیگر بودن خیلی تاکید داشتم معمولاً هم سعی میکنم کسانی را انتخاب کنم که خودشان با نقش شباهت داشته باشند و این باعث میشود که من کمترین هدایت را روی بازیگر داشته باشم. برخی از کارگردانان دقیقاً برعکس عمل میکنند یعنی کسی را که هیچ ربطی به نقش ندارد انتخاب کرده و بعد خیلی تلاش میکنند که بازی متفاوتی از او بگیرد.
* مثال هم میزنید چون فکر میکنم در سکانس زندان چنین تجربهای داشتید؟
خردمندان: بله در همان سکانسهای زندان خیلی از زندانیها واقعی هستند و ما از خودشان اجازه گرفتیم که بازیشان را پخش کنیم. لوکیشن هم زندان فشافویه است و ما نمیخواستیم به لوکیشنهای سینمایی برویم که فضا در آن مصنوعی است.
* حتی نقشی مثل ایوب؟
خردمندان: خیر! ایوب که نقش گندهلات زندان را داشت اگرچه زندانی نبود اما اولین بارش بود که جلوی دوربین میآمد و چون هیبتش را میشد با گریم به نقش نزدیک کرد انتخاب شده بود و خیلی هم واقعی از آب در آمد. (البته بازیگر نقش ایوب خودش از چهرههای فرهنگی است) جالب است بگویم شبی که ایوب، هاشم را با چاقو توی زندان زد بسیاری از مخاطبان سریال به صفحه آقای ساسان بازیگر نقش حمله کرده بودند و کلی به او اهانت کرده بودند!
* گرفتن مجوز زندان برایتان راحت بود؟
خردمندان: سختی زیادی داشتیم و عوامل یک ماه به آنجا رفت و آمد داشتند تا توانستند مجوز بگیرند.
* شما پیش از این یک تجربه سینمایی داشتهاید چقدر تلاش کردید همان استانداردهای سینمایی را در این سریال پیاده کنید؟
خردمندان: من معدلی را رعایت کردم میانگینی از درام و ملودرام و مثلاً در زندان براساس درام عمل کردم ولی وقتی به فضای عاشقانه شخصیتهای اصلی میرویم ملودرام کار کردم. الان هم مخاطبی دارم که سینما میفهمد، کتاب میخواند و فیلم میبیند و او هم تا اندازهای راضی است و مخاطبی هم دارم که مثل خیلی از پدر و مادرهاست و قصه را هم جدی پیگیری میکند.
پدر خود من خیلی جدی پیگیر قصه است. خیلی تلاش کردم از برخی جاه طلبیهای فرمی خودم بگذرم و به نفع قصه گویی سریال و روایت حرکت کنم. مردم دوست دارند قصه ببینند و بشنوند، من هم دنبال دیده شدن خودم نبودم. چیزی که خیلیها نمیتوانند از آن بگذرند و دوست دارند بگویند که ما چه کارگردان خوبی هستیم و چقدر بلدیم!
اگر به دهه ۶۰ و ۷۰ برگردیم یک قیاس مع الفارق است، یک فاصله ۱۵۰ سالهای تلویزیون به جلو رفته است و کار را سختتر کرده است * جناب پاکدل شما دهه ۶۰ و ۷۰ هم در سمتهای مدیریتی در تلویزیون حضور داشتید، فکر میکنید با بررسی روند فعلی تلویزیون در مسیر سریال سازی در چه نقطهای ایستادهایم؟
پاکدل: تلویزیون الان با دهه ۶۰ اصلاً قابل مقایسه نیست. آن زمان امکاناتی نبود و تعداد فیلم و سریالهایی که ساخته میشد خیلی محدود بود. دو شبکه هم بیشتر نداشتیم هم بضاعت مالی تلویزیون و هم امکانات فنی و مالی فوقالعاده محدود بود. ما حسی نوستالژیک به دهه ۶۰ و ۷۰ داریم و شاید به این دلیل است که در گذشته زیست میکنیم و فکر میکنیم خاستگاههایمان در گذشته بهتر بوده است. یادمان میرود که تلویزیون درنهایت چند سریال کرهای و ژاپنی داشت و تعداد خیلی اندکتری سریال ایرانی پخش میکرد. اما از آن جایی که روی همان تعداد اندک سریالهای ایرانی تبلیغ میشد و افراد حرفهای و استخوان خرد کردهای مثل بهمن زرین پور، داوود میرباقری، محمدعلی نجفی سریالها را میساختند، آثار ماندگار میشد. از طرفی هم دسترسی به دیگر فیلم و سریالها نداشتیم و مثل اکنون نبود که راحت در منزل مینشینیم و سریالهای روز دنیا را میبینیم. اما آن زمان حتی ویدئو غیرقانونی بود و هم این فضای مقایسهای وجود نداشت. اگر به دهه ۶۰ و ۷۰ برگردیم یک قیاس مع الفارق است، یک فاصله ۱۵۰ سالهای تلویزیون به جلو رفته است و کار را سختتر کرده است.
* به لحاظ کیفی چطور؟ چون گاهی همان سریالها پخش میشوند و مخاطب دوست دارد آنها را ببیند.
پاکدل: بخشی به خاطرهای برمیگردد که دوست داریم از آن سریالها ببینیم اما انصافاً کارگردانان و نویسندگان ما از حیث نگارش، کیفیت و معنا حیرتانگیز هستند. حتی از حیث بازی و تنوعی که در که آثارشان دارند. الان نوعی شتاب هم در کارها وجود دارد که آن زمان نبود و وقت زیادی برای یک سریال صرف میشد. عرضه سریالها هم تا حدی بهتر بود. مثل سفره خانه خودتان میماند که غذای سادهای بپزید و همان را برای مهمان تزئین کنید اما الان حجم زیادی از سریالها ساخته میشود که فرصت عرضه آنها نیست و فکر میکنم الان عرضه سریالها تا حدی غیرحرفهای است و به همین دلیل مخاطب چندان قدر نمیداند.
ارسال نظر